خلوت شاعرانه

خلوت شاعرانه

خلوت شاعرانه

خلوت شاعرانه

بدون تو

ابروی کژت که با دلم درگیر است 

برنده تر از خنجر و هر شمشیر است 

حالا که تو رفته ای سفر می فهمم 

این شهر بدون تو چقدر دل گیر است

لطفا

بیاور استکانی چای با طعم غزل لطفا
شکر پاش لبانت را بگردان تا که حل لطفا
گرفته قلبم از تو آنژیو هم سازگارش نیست
طبیب هوشمند رنج های من عمل لطفا
تو با شاه دلت بردی همه هفت دست بازی را
بیا و بر بزن یک بار دیگر بی دغل لطفا
فقط یک لحظه افتاده نگاه من به چشمانت

دلم افتاده چون طفلی سر پر که عسل لطفا

م.ط

خوب بود

بعد عمری با دو چشمت آشنایی خوب بود       آشنایی با لبان شوربایی خوب بود

حال ماشش درچهار هست ودقیقا هم کفست خانمم می گوید آن حال هوایی خوب بود

سر مربی همین پیکان قزوین گفته بود          حرکت بعد از گل شیث رضایی خوب بود

بعد از انجام سونوگرافی به او سیمرغ گفت     می توانستی طبیعی گر بزایی خوب بود

درد دندان داشت این رستم که با تهمینه گفت یک نخود یا یک سر سوزن دوایی خوب بود

یک گدایی دیدم استخدام دولت گشته بود      دایما  نق می زد آن وضع گدایی خوب بود

هم ریا دارد و هم کبری که فوق العاده است    تازه می گفت این بساط کبریایی خوب بود

ادعایی کرده بود او دولتش پاک است پاک       گر نبود از بعد آن، حکم قضایی خوب بود

....


انسولین

لبت قند و دو چشمت انگبینه

عسل می ریزد از چشمت به سینه

فشارم روی ده قندم صد و سی

لبانت حکم ده تا انسولینه

یادگاری


در سینه هر آن چه دوست داری بنویس

از خاطره های ماندگاری بنویس

بر روی در اتاق یا تخت خودت

فامیل مرا به یادگاری بنویس

محرم


از دست شما اگر چه نعمت خوردیم

امروز در این کوچه به زحمت خوردیم

ما جای شما و اصغر تشنه لبت

هر صد قدمی سه بار شربت خوردیم

--------------

هر چند که خامیم به سر می آییم

ما تشنه ی نامیم به سر می اییم

کافیست فقط اشاره ای بنمایی

ما لشکر شامیم به سر می آییم

ظهور


ماها که دل سنگ نداریم بیا

گر ظاهر یک رنگ نداریم بیا

دنیا که پر از ظلم شود می آیی

ما حوصله ی جنگ نداریم بیا

الهم عجل لولیک الفرج

رزم رستم و اسفندیار

رزم نامه رستم و اسفندیار

چنین گفت رستم به اسفندیار     /   تو که مانده ای در کف یک نهار

نه تو می توانی دو تا ها کشی      /  نه که آب بینیتو بالا کشی

برو بچه داتی تو شیرت بخور   /    بیاید هر آشغالی گیرت بخور

برو زیر ابروتو بردار ها        /    که می آید از تو همین کارها

برو یقه وا کن برای ننه ت   /       بپوش این تی شرتو برای زنت

تو کی باشی ای لاشی بی حیا    /    بخواهی ببندی دو دست مرا

حواست رو جمع کن که من زوری ام  /  بگم این رو که من پیام نوری ام

نترسیداز آبا و اجدادی اش    /   ز رستم و یا رستم آبادی اش

چنین پاسخ آورد اسفندیار        /  که این حرف ها می زنی تو چکار

اگر فکر کردی که گردن کشی    /  نه جانم تو از صد هزاران ششی

من آن شیر و تو روبهی ای رسی / گمان می کنی که به من می رسی

ولی بشنو این پندهای اسی   /   بیا جنگ را بی خیالش رسی

اگر فکر کردی که هستی زرنگ  /  و گر دوست داری بیایی به جنگ

بگم با اشاره فقط با نگاه    /  بریزند به رویت سران سپاه

همین گیو و گودرز و فرخنده توس  / بیفتند پی تو شبیه خروس

بگم تا همه لات و لوت محل    / بیایند و وارد شوند در عمل

بگم تا ز قزوین بیاید سوار  /  که یک لحظه از تو در آرند دمار

بگم تا همین بچه رفسنجونیا /  به یاری این بچه کرمونیا

بیایند و در خانه جایت دهند   /  خوراکیه نیرو زایت دهند

مگر دوست داری دیالیز شی /  خدایی نکرده شما چیز شی

نکن کاری ای رستم  پهلوان/  بیاید به جوش خون من این زمان

برو بچه جان فکرآینده باش  /  به فکر خود و فکر این بنده باش

برو زن بگیر آخه عاقل بشو    /  اگر ناقص هستی تو کامل بشو

چو بشنیدقزوین سرش خیره گشت/توگویی دوچشمش پرازشیره گشت

که فهمید اگر گیو و توس از سپاه  /  کنند حمله گردد اسیر و تباه

ندارد تحمل ز کرمان و دود   /  به یک مرتبه فکر آشتی نمود

به حرف اسی رستم آرام شد    /  چو مرغی اسیر همین دام شد

چنین گفت به او  ای یل نامدار    / که من اسبم و تو به رویم سوار

چرا جنگ و دعوا مگر ما خریم    / من و تو دلیران این کشوریم

تو یادت می آید که در سیستان     / بپرسیدی از من دوتا چیستان

ندادم جوابی که پیروز شی      / میان بر و بچ دل افروز شی

چنان حرف های رسی گل نمود    / که اسفندیار از بغل شل نمود

سپس آن دو تا میوه را قاچ کرد    / سر کفت او را دو تا ماچ کرد

به پا در میانی گودرز و توس   / رخ هم دگر را نمودند بوس

به پایان رسید جنگ و دعوایشان   / خجالت کشیدند ز حرف هایشان

ترانه 2

دم غروبه قهوه روی میزه               مثل همیشه منتظر می مونم

تا تو بیای میرم یه گوشه دنج         پیامکای خوبتو بخونم


پیام اولی رو که میبینم                 قشنگ و عاشقونه چون همیشه

پیام دومی برام عجیبه                 خدا وکیلی باورم نمیشه


پیام آخریت که آتیشم زد              نوشته بودی عاشق چشاشم

نوشته بودی که ببخش عزیزم        می خوام برم با یکی دیگه باشم


برو ولی بهت بگم که عمرا             من دیگه عاشق چشات نمیشم

تو بازی زمونه آخه عمدا                  به خاطرت من دیگه مات نمیشم


من نمی گم تموم مردم میگن        توقفت مانع کار و کسبه

فوری میرم سراغ میز قهوه             آخ که چقدر بدون تو می چسبه

ترانه


من که حرف دلم رو می گفتم

به تو که پاره ی تنم بودی

چند روزیست عجیب سردردم

کاش قرص مسکنم بودی

خسته ام از تمام دل هایی

که برایم شبیه یک سنگند

از همین چند رنگی مردم

که برام ظاهرا دل تنگند

با همین لنز و عینک دودی

روشنی را سیاه می گیرند

دوستانی که عشق پاکم را

با هوس اشتباه می گیرند

رفته بودم کنار حوض عصری

عاشقانه نگاه می کردم

یک نگاهی به عکس تو در آب

یک نگاهی به ماه می کردم

دلم از دوری تو پر خونه

بغض توی گلومه همسایه

مادرم حرص می خوره میگه

غصه کمتر بخور می آیه

پدر از تو تراس می گوید

دست به ماهیت نزن می میره

پیش چشمم یهو سیاهی رفت

این غروبی چقدر دل گیره

پدر من نوازشم می کرد

پسرم! چای را نخور سرده

غم عالم دوباره روی دلم

آه دنیا چقدر نامرده

گوش من بود و حرف زیبایش

و نگاهم به حوض ماهی بود

وای از این چند رنگی مردم

پیش چشمم فقط سیاهی بود